قند

از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم

قند

از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی ، بیش میازار مرا ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی

Ghand

اوقات شرعی شاهرود


اوقات شرعی شهرستان شاهرود در طول سال

اوقات شرعی شهر شاهرود در طول سال

اوقات شرعی شاهرود در طول سال

اوقات شرعی سالیانه


اوقات شرعی شاهرود
عنوان: اوقات شرعی شاهرود
حجم: 12.3 مگابایت
توضیحات: اوقات شرعی اذان سالیانه شهرستان شاهرود


جُرم کردم، عوضش فضل تو را می طلبم

نرخ تعیین کنم اینجا، وسط دعوا، من

 

کاش آن گونه که رود از وسط دشت، گذشت

بگذری از من و آلودگی این دامن

 

گر بنا هست نبخشی و معطّل بکنی

این همه عبد گنهکار، چرا تنها من؟

 

همنشینان گنهکار من از اول ماه

همگی دوست خوب تو شدند، الا من

 

مُهر العفو خودت را بزن امشب، بلکه

صبح محشر نشوم مَعطل یک امضا، من

 

سفر قبر چه نزدیک شده، پس باید

کوله و بار مهیا کنم از اینجا، من

 

در همه عمر، فقط دغدغه ام این بوده

خوب تر جلوه کنم در نظر زهرا، من

 

اگر امروز مرا خرج حسینش نکنی

چه جوابی بدهم پیش علی، فردا، من؟

 

هر حسینی که به لب های من آمد، دیدم

خیلی از فاصله ها کم شده از تو با من

 

روضه ی کرب و بلا خوانده شد و از این فیض

دل به امید تو بستند همه، حتی من

 

خواهری گوشه ی گودال، صدا کرد حسین

چه کنم بی تو عزیزم؟ وسط صحرا من؟


در میان صدقه هایی که مردم می دهند، هیچ صدقه ای ارزنده تر از یاد دادن علم و دانش نیست.

پیامبر اکرم(ص)


ای آینیه تمام نمای صداقت و محبت و ایثار هر روزت مبارک باد



پیشکش به همه دلسوزان عرصه علم و دانش..

کلیپ فوق العاده زیبای تقدیر و تشکر دانش آموزان مدرسه نمونه علامه طباطبایی شاهرود از معلمان خوبشان:

http://www.aparat.com/v/IVopR



درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد


ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو


بر سر تربت ما چون گذری همت خواه 
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود


همتم بدرقه ی راه کن ای طائر قدس 
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم


قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی


آقای من امشب غزل تغییر کرده

شعرم فضای تازه ای تصویر کرده

 

شعرم همیشه گفتن « آقا بیا » بود

ذکر قنوتم خواندن « آقا بیا » بود

 

امشب ولی دیدم که اینجا جای تو نیست

بین تمام قال ها آوای تو نیست

 

به ادامه مطلب بروید.....


دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست 
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را 
-دانسته-
بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

گر بدان گونه که بایست به بار آید 
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف 
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز 
عطر جان پرور عشق 
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز 
دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را 
بفشاریم به مهر 
جام دل هامان را 
مالامال از یاری ، غمخواری 
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند 
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست 
تازه ، عطر افشان 
گلباران باد

+ شعر: فریدون مشیری


چهل روز شکستن!

چهل روز بریدن!

چهل روز پی ناقه دویدن!

چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن!

چه بگویم؟

 

چهل روز اسارت؛

چهل روز جسارت؛

چهل روز غم و غربت و غارت؛

چهل روز پریشانی و حسرت؛

چهل روز مصیبت؛

چه بگویم؟

 

چهل روز نه صبری نه قراری،

نه یک محرم و یاری،

ز دیاری به دیاری،

عجب ناقه سواری!

فقط بود سرت بر سر نی، قاری زینب!

چه بگویم؟

 

چهل روز تب و شیون و ناله!

ز خاکستر و دشنام

ز هر بام حواله

و از شدت اندوه

و با خاطر مجروح

جگر گوشه‌ی تو کنج خرابه

همان آینه‌ی فاطمه

جا ماند سه ساله...

چه بگویم؟

 

چهل روز فقط شیون و داغ و

غم و درد فراق و

فراق و ... فراق و ...

چه بگویم؟

 

بگویم، کدامین گله ها را؟!

غم فاصله ها را؟!

تب آبله ها را؟!

و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟

و یا طعنه‌ی بی رحم ترین هلهله ها را؟

و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟

 

چه بگویم؟...

 

السلام علیک یا اباعبدلله الحسین

فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد./


خوشا گریه ، نه این گریه !!

خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت ' چو روزی پسرش رفت...

 

خوشا قصه ی یعقوب !!

که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است...

 

خوشا چاه !!

همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد

و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا

و نه انگشت کسی گم شده آن جا و کنارش نه تلی بود نه تپه !!

وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه ..

خوشا قصه ی یعقوب !!

که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ...»

 

عجب مجلس گرمی شده این جا،

همین کنج اتاقم که به جز من و به جز روضه ی ارباب ،

کسی نیست و انگار که عالم همه جمعند همین جا !

و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار، گرفتند دمِ حضرت ارباب:

«حسین جان»


جمعه به جمعه چشم من منتظر نگاه او...
کی دل خسته ام شود معتکف پناه او...
زمزمه ی لبان من این طلب ازخدا کند...
کاش شوم من عاقبت یک نفر ازسپاه او...

"اللهم عجل لولیک الفرج"



پیامبر گرامی اسلام (ص) به حضرت علی (ع) می فرمایند:

 

ای علی(ع)!

ششصد هزار گوسفند می خواهی یا ششصد هزار دینار یا ششصد هزار جمله ؟

 

عرض کرد: ای رسول خدا ششصد هزار جمله.

 

پیامبر فرمودند(آن )ششصد هزار جمله را در شش جمله جمع (وخلاصه)می کنم.

 

ای علی!

 

1- هرگاه دیدی مردم به فضایل و مستحبات می پردازند ،تو به کامل کردن واجبات بپرداز.

 

2- هرگاه دیدی مردم سرگرم دنیایند،تو سرگرم آخرت شو.

 

3- و هرگاه دیدی مردم به عیب های دیگران می پردازند ،تو به عیب های خودت بپرداز.

 

4- و هرگاه دیدی مردم به آراستن دنیا می پردازند ،تو به آخرت بپرداز.

 

5- و هرگاه دیدی مردم به زیادی عمل می پردازند تو به خالص کردن عمل بپرداز.

 

6- و هرگاه دیدی مردم به خلق متوسل می شوند تو به خالق متوسل شو.

 

(میزان الحکمة ج3ص2403)


..............


از بیابان بوی گندم مانده است

عشق روی دست مردم مانده است

 

آسمان بازیچه ی طوفان ماست

ابر نعش آه سرگردان ماست

 

باز هم یک روز طوفان می شود

هر چه می خواهد خدا آن می شود

 

می روم افتان و خیزان تا غدیر

باده ها می نوشم از جوشن کبیر

 

آب زمزم در دل صحرا خوش است

باده نوشی از کف مولا خوش است

 

فاش می گویم که مولایم علیست

آفتاب صبح فردایم علیست

 

هر که در عشق علی گم می شود

مثل گل محبوب مردم می شود

 

تا علی گفتم زبان آتش گرفت

پیش چشمم آسمان آتش گرفت

 

آسمان رقصید و بارانی شدیم

موج زد دریا و طوفانی شدیم

 

بغض چندین ساله ی ما باز شد

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

 

یا علی گفتیم و دریا خنده کرد

عشق ما را باز هم شرمنده کرد

 

یا علی گفتیم و گلها وا شدند

عشق آمد قطره ها دریا شدند

 

یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم

مست از آن دستی که می دانی شدیم

 

یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت

کوفه در تزویر خود پایان گرفت

 

کوفه یعنی دستهای ناتنی

کوفه یعنی مردهای منحنی

 

کوفه یعنی مرد آری مرد نیست

یا اگر هم هست صاحب درد نیست

 

عده ای رندان بازاری شدند

عده ای رسوایی جاری شدند

 

آن همه دستی که در شب طی شدند

ابن ملجم های پی در پی شدند

 

از سکوت و گریه سرشارم علی

تا همیشه دوستت دارم علی

 

 دکتر محمود اکرامی فر شاعر معاصر ایرانی -  کتاب "دریا تشنه است"


من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم

از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم

 

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس؛

من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم

 

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غمِ فرزند،

من از گرداندن یوسف در بازار می ترسم

 

همه گویند این جمعه بیا، امّا درنگی کن،

از این که باز عاشورا شود تکرار می ترسم

 

شده کار حبیب من سحرها بهر من توبه

ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم

 

تمام عمر، خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم

 

شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد؛

من از بیماریِ آن دیده ی خون بار می ترسم

 

به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار، می ترسم

 

دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن

من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم

 

هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم،

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم

 

دمی وصلم، دمی فصلم، دمی قبضم، دمی بسطم

من از بیچارگیّ آخر این کار می ترسم

 

جهان را قطرۀ اشک غریبی می کند ویران

من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم

 

یا صاحب الزمان (عج)


 

 آی مردم

به گمانم که غلط آمده ایم 

 راه را برگردیم 

 جاده از نور خدا ، خاموش است  

هیچکس ، حوصله عشق  ندارد اینجا

به خدا ، هیچ رسولی به چنین راه ، نخواندست کسی

جاده بی آبادی

و سراسر ، همه جا ویرانی ست

تا افق ، بذر عداوت کشته اند

راه پر جذبه ، ولی بی مقصد

همه همسفران دلگیرند

و کسی را ، غم این قافله  در خاطر نیست

من به چشمان همه همسفران خیره شدم

برق چشمان همه  خاموش است 

چشم و دستان همه ، پر خواهش  

 و لب ، از گفتن یک خسته نباشی ، محروم

 و دل از عشق ، تهی

 و سکوت ، حرف لبهای همه ست

 خنده ، این واژه دیرینه ،  کهن ، منسوخ است

چاه ها خشک ، پر از یوسف بی پیراهن

همه در جمع ، ولی تنهایند

آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم  

 قطره ای عشق به همراه کسی نیست ، در این راه دراز

و سرابی در پیش ، که همه قافله را ، خواهد کشت

جاده ای خوانده تو را رو به هبوط

جاده ای رو به سقوط

آسمانش دلگیر

ابرها ، بی باران

خرمن جهل و عداوت ، انبوه

به مزارع ، علف نفرت و غم روئیده

اگر این جاده درست است ، چرا ناشادیم ؟

اگر این راه نجات است ، چرا ترسانیم ؟

هر چه در راه جلو رفته ، عقب مانده تریم 

هر چه در اوج ، فرو مانده تریم

هر چه نوشیده ، عطشناک تریم

هر چه بر توشه شد افزون ، که حریصانه تریم 

آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم 

 راه این قافله ، بی راهه  خود خواهی ها ست

نه خدائی ، که نمایاند راه

نه رسولی ، که بخواند بر عشق

نه امامی ، که برد قافله تا منزل نور 

و کسی نیست ، پیامی ز محبت بدهد

زنگ این قافله ، زنگ دل ماست

بار آن ، تنهائی

مقصدش ، غربت دل های همه همسفران

هر چه از عمر سفر می گذرد ، می بینم ،

از خدا دورتریم

ره سپردیم به شب

و همه همسفران ، خواب به چشم

دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم

همه در قافله ؛ غافل ماندیم

این چه راهی ست خدایا  که درآن

هیچ کسی ، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد

 و سلامی ، دل ما شاد نکرد  

 مرگ همسایه ،  نیاشفت دگر خواب کسی   

 گل لبخند ، به لبهای کسی باز نشد

  مرگ پروانه ، دل شمع کسی آب نکرد

 دست گرمی ، دست همراهی ما را نفشرد  

 کسی از جنس دعا ، حرف نزد 

 ریه ها ، پر شده از واژه ی مرگ

 هیچ چشمی ، به سر ختم شرافت ، نگریست 

 هیچ کس ، مرگ محبت را ، جدی نگرفت 

 کسی از کشتن احساس ، خجالت نکشید  

 سر شب ، یک نفر آهسته زمن می پرسید :

 جاده سبز سعادت ،  ز کجا باید رفت ؟

 من از او پرسیدم :

 از خدا ، چند قریه دور شدیم ؟

 من ندانسته در این راه چه پیدا کردم

 ولی فهمیدم ، که حقیقت گم شد

 و نشانی هایی ، که رسولان به بشر میدادند

 من در این جاده ، نمی بینم هیچ

 خانه پاک خدا ، آخر این جاده ، نباشد هرگز

 آخر جاده بدان حتم ، که حق ، با ما نیست

 سر آن پیچ ، جدا گشت ز ما

 آی مردم  ، بخدا ، راه  غلط آمده ایم 

  من دلم می خواهد برگردم  

  و به راهی بروم ، که در آن راه ، خدا همسفر من باشد 

 من دلم  می خواهد ، به سلامی ، گل لبخند نشانم بر لب

  سبزه و نور و گل و آینه را دریابم

  و همه هستی را

  از نگاهی که خدا خالق آن است ، تماشا بکنم

  از غم و غصه ، که ره توشه این قافله شد ،

  من سیرم

  من دلم می خواهد ، عاشق همسفرانم باشم

  عاشق آنانی ، که به راهی  به جز این راه ،

  کنون در سفرند

  و نخندم به غم همسفر ناشادم

  و بدانم که خدا ، مال همه ست

 من دلم ، تنگ محبت شده است

 کار دل ، دادن خون در رگ ، نیست

 کار دل ، عشق به زیبائی هاست

 راه ما ، راه پر از اندوه است  

 راه را برگردیم  

 شعله ی عشق در این جاده ، دگر خاموش است 

 جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است

 دل من ، همره این قافله نیست 

 من دلم ، تنگ خدایم شده است

 آی مردم، مردم 

  کار سختی ست ، ولی برگردیم   

  برسیم تا سر آن پیچ زمان  

  که خدا ، از دل ما بیرون رفت 

  سر آن پیچ که حق

 رو به جلو رفت

 و ما ، پیچیدیم...


   ... شعر: کیوان شاهبداغی ...


پهن شد سفره ی احسان،  همه را بخشیدی

باز با لطف فراوان همه را بخشیدی

 

ابر وقتی که ببارد همه جا می بارد

رحمتت ریخت و یکسان همه را بخشیدی

 

گفته بودند به ما سخت نمی گیری تو...

همه دیدیم چه آسان همه را بخشیدی

 

یک نفر توبه کند با همه خو  می گیری

یک نفر گشت پشیمان، همه را بخشیدی

 

پس گنهکاری امروز مرا نیز ببخش

تو که ایام قدیم، آن همه را بخشیدی

 

حیف از ماه تو که خرج گناهان بشود

تو همان نیمه ی شعبان همه را بخشیدی

 

داشت کارم گره می خورد ولی تا گفتم:

"جان آقای خراسان" ، همه را بخشیدی...

شعر شیخ بهایی:

تاکی به تمنای وصال تو یگانه   
اشکم شود،از هر مژه چون سیل روانه  
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟   
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه  
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه  
 
رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد   
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد  
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد   
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد  
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه  
 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار   
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار  
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار   
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار  
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
  
 
هر در که زنم،صاحب آن خانه تویی تو   
هر جا که روم،پرتو کاشانه تویی تو  
در میکده و دیر که جانانه تویی تو   
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو  
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
  
 
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید  
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید  
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید   
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید  
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه
  
 
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید   
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید  
تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید   
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید  
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه  
 
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست   
هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست  
امید وی از عاطفت دم به دم توست   
تقصیر خیالی به امید کرم توست  
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
 


مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

 فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

 کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد


دفتر قلب مرا واکن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد


گرچه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد


کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز 
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد


با دو دست تو فرو ریختن دم به دمم
به همان لحظه ی برپا شدنش می ارزد

 
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد


سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد


تقدیم به همه‌ی همکاران عزیزم در آموزشگاه نمونه

علی‌الخصوص معلمین عزیزی که هرچه دارم از آن‌هاست


..........

اسم من گم شده است

توی دفترچه ی پر حجم زمان

دیرگاهی است

فراموش شدم

اسم من گم شده است

لا به لای ورق کهنه ی آن لایحه ها

زیر آن بند غریب

پشت انبوهی از آن شرط و شروط

لای آن تبصره ها

اسم من گم شده است

در تریبون معلق شده سخت سکوت

حق من گم شده است

زنگ انشاء

کسی انگار نمی خواست معلم بشود

 

شان من گم شده است

شان من نیست بنالم

شان من نیست بگویم

زتهی ، ز نبود

یا از این زخم کبود

لیک

رنگ رخساره گواهی دهد از سر درون

از همه رنج فزون.

اسم من گم شده است

نردبانی شده ام

صاف به دیوار ترقی

تا که این نسل  و آن نسل

پای بر پله ی من

سوی فردا بروند

و غریبانه فراموش شوم

اسم من گم شده است

آنکه نقاش است و نقشی ساخته

با قلـــــــم ، طرح نویی انداخته

در مسیر واژه های دوستــــــی

سطر سطــری زآشنایی داشته

آنکه چون اسطوره های پارســی

عین و لامی را به میم  افراشته

هم ردیف انبیاء و عارفــــــــان

پوششی بر جـــــهل جاهل بافته

آنکه آهنگ و کلامی دل ربــا

از یرای درس خـــــــود آراسته

چشمه های معرفت جوشــــد ز او
دانشی از حد فزون انبـــــــاشته

لحظه هایش پر شده از خـاطرات

خاطراتی که زدل جان باخـــته

هرچه از عطرش ببویم کم بود

او گلستان ها ز گل ها کاشته

آنکه معمار است و الگوی همه

لاله ای بر قلب خود بگذاشته

با سلاح علم در راه مـــــــراد

چون جلوداران به کفران تاخته

آن معلّم آن مرّبی آن که او

از فنونش عالمی پرداختـــــه

او عزیز است و مقامش پاس دار

چونکه یزدان نام او بنگاشته

عارف آن باشد که چون قطعه زمین
هرکسی او را لگد انداخته

یعنی از زهد و کلام و علم او

ذره ای از دانشش برداشته



ای معلم تو را سپاس :    ای آغاز بی‌پایان ، ای وجود بی‌کران ، تو را سپاس .     ای والا مقام ،

ای فراتر از کلام، تورا سپاس.     ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی

سپاس ،     تو را به اندازه تمام مهربانی هایت سپاس  .    ای نجات بخش

آدمیان از ظلمت جهل و نادانی، سپاس .     ای لبخندت امید زندگی و غضبت مانع گمراهی تو را سپاس .     این تویی که با دستان پر عطوفتت      گلهای علم و ایمان را در گلستان وجود می‌‌پرورانی       و شهد شیرین دانش را به کام تشنگان می ریزی.      پس تو را ای معلم       به وسعت نامت سپاس می گوییم .

معلمین عزیز ،       نمی دانیم با چه زبانی از زحمات بی‌دریغ       و تلاشهای شبانه روزی شما عزیزان       تشکر و قدردانی کنیم .      فقط می توانیم شما را دعا کنیم          و از خداوند متعال طلب       سلامتی       و شادابی       و طول عمر با عزت      برای شما

و خانواده‌ی محترمتان داشته باشیم .

 

\"  روز   معلم    بر همه‌ی    شما عزیزان     مبارک باد \".